مسافر بے بدرقہ من
آنقدر بے صدا رفتے ڪہ از وداع
جا ماندم
باز بہ غیرت چشمانم
ڪہ آبے پشت سرت ریختند
دلامون رو پلاستیکی کردیم به خیال نشکستن...
یادمون رفت که پلاستیک ها زودتر میسوزند.....
ساعت های نبودنت روی مچم بسته نمیشود ...
حلقه می شوند دور گردنم !
من زخم های بی نظیری به تن دارم
اما تو مهربان ترینشان بودی
عمیق ترینشان
عزیز ترینشان
بعد از تو آدم ها…تنها خراشی بودند
بر من که هیچ کدامشان به پای تو نرسیدند
عشق من…خنجرت کولاک کرد…